عنوان ندارم!

ساخت وبلاگ

روزا میاد و میره

اتفاقات خوبی نیفتاده اخیرا و اصلا حتی حوصله و توان نوشتنش هم ندارم! یعنی هر سری عصبیم میکنه جوری که مجبور میشم آرام بخش بخورم! واسه همین بیخیال...

هوای بهار سایید مارو! همش خواب همش کسل... تمام کارام رو هم تلنبار شده. البته اعصاب خرابم هم مزید بر علته این روزا.

امشب دارم از پیکار تن به تن با دو نفر که به شدت سعی داشتن بهم بقبولونن که با بقیه فرق دارن و خیلییییی من به دلشون نشستم برمیگردم!! 

راستش من آدمی نیستم که مثل خروس جنگی بپرم به طرفم! که البته باید همونجوری بشم چون گویا اینا شعور ارتباط اجتماعی و ادب و احترامو ندارن. واسه همین اخلاقمم مجبورم هی فک بزنم تا طرفو بفرستم پی کارش:/ میدونم که میتونم همون اول بلاکش کنم و خلاص! اما باور کنید با این کار حس خیلی خیلی بدی بهم دست میده و عذاب وجدان‌ میگیرم! شاید مسخره باشه اما چیکار کنم:((( بعد مجبور میشم کلی انرژی بذارم واسه دک کردنشون:( دیوونم من:( 

آخه کدوم آدم عاقلی تو اینستاگرام و با دوتا عکس عاشق میشه؟ اینا فکر میکنن من خرم؟ یا چون جوابشونو میدم مشکلی دارم!؟ گرفتاری شدیما... جالبتر از اون انرژیه که خودشون صرف میکنن! واقعا فقط واسه ده دقیقه انقدر فک میزنین و مخ میخورین و قصار تحویل میدین؟ بهتر نیست با یه قالب صابون سر و ته ماجرارو هم بیارید؟؟ یعنی رسما عنان اختیار دست اونه دیگه!!! 

با خاک و خون طرف خودشو یکی کرد! حالمونو به هم زد کلا! 

البته  پسرایی رو هم دیدم که با شعورن و اصلا اهل این داستانا نیستن و باهات رفیقن بدون اینکه بخوان مختو بزنن یا قصد و نیتی پشت کاراشون باشه. هستن، اما خیلی کم. خیلیییی کم:) 

اینا که میگم واسه سن پایینم‌ نیست اصلا! تو هر سنی  که فکرشو کنی هستن. مثلا یکی از همینایی که امشب رو مخ من بود، ۳۰ سالش بود! و یکی از همون پسرای باشعوری که میگم همسن خودمه! 

اوضاع تباهیه خلاصه!! 

نگران شنبه ام... دوس دارم نرسه اصلا:( گرچه هیچ اتفاقی هم نمیفته قطعا! ولی کلا بدم میاد:(( 


+ نمیدونم نفرین اوکی تره یا اینکه بسپری دست خود خدا! اما خب نفرینم نمیاد:) میسپرم دست خدا، بدجور بشکونه دلشونو فقط:) 

+ چه شب آرومیه... برم بخوابم دیگه:)


دلتنگ خودمم...
ما را در سایت دلتنگ خودمم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0deltangekhodamamf بازدید : 165 تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:07