مثلا

ساخت وبلاگ

مثلا با یکی صمیمی بودم و مثلا صمیمی ترینش بودم! 

مثلا! 

بیزارم از این روزا، بیزارم از عید! بیزارم از بهونه شدن مناسبت مزخرف برای ایجاد دردسرای مزخرف تر! 

بدنم گز گز میشه انگار تب کرده باشم...

دیشب تا ساعت سه با مز حرف میزدیم! سر دردو دلش باز شده بود. منم همینطور. یهو گفت وایسا به میم پیام بدم ببینم در چه حاله. دست و پام یخ کرد! بعد گفت که نیم ساعت پیش آنلاین بوده و حتما دیگه خوابه:( پیامای دیروزشو برام فرستاد: سلام داداش، دلم برات تنگ شده برای تو، دانشگاه، خوابگاه، روز و شبامون!! به مز گفتم هه دلش واسه آقا صفر (سرایدار دانشکده) هم‌ تنگ شده ولی من نه! گفت نه رو تو غیرت داره همینجوری یهو به من‌ نمیگه دلم واسه شری تنگ شده و این حرفش باعث شد نصف شب هر هر بخندم!!!! 

واسه خودم شمع روشن کرده بودم، صدای بارون میومد، یه گوشم هندزفری گذاشتم‌و killing me inside رو پلی کردم و با گوش دیگه م صدای بارونو میشنیدم. و دوست داشتم که‌ مز باشه و باهاش حرف بزنم. و بود البته، من دیگه ساعت سه خوابم برد و نفهمیدم‌ شمعا چی شد. 

امروز با هانی میرم بیرون... میخوام بشینم حسابی گریه‌کنم:) این روزای مسخره مزید بر علت شده. خدایا نمیشه چشمامو ببندم و باز کنم ببینم شنبه ۱۹ فروردینه و سر کلاس بهترین‌ استاد دنیام؟:( یا لااقل چشامو ببندم و باز کنم و سه شنبه ۲۶ بهمن باشه و ببینم تو بغل بهترین عشق دنیام:((( دقیقا آخرین دیدار و آخرین آغوش... گیر کردم‌ تو این روزای برزخی و همه چی‌ منو یاد تو میندازه... 

و استادی که میگه‌ پروپوزال مسئله مخصوصتو تا قبل عید ایمیل کن و انبوهی از مقاله های انگلیسی که باید ترجمه بشن و من! منی که این روزا خسته‌تر از چیزی هستم‌ که بشه تصور‌کرد...

دلتنگ خودمم...
ما را در سایت دلتنگ خودمم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0deltangekhodamamf بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 17:47