ه-پ

ساخت وبلاگ

۲ میلی گرم (کلونازپام) بنزو دیازپین

۱ میلی گرم لوراز پام (بنزودیازپین )

۱۰ میلی گرم زولپیدم (غیر دیازپینی)

حالا ساعت ۴ صبح گذشته و نه از خواب خبری است نه از الهام و نزول ایده ای که چیزی بنویسم

به نظرم اگر کسی این ها را خورده بود باید یا فردا خیلی دیر بیدار میشد یا اصلا بیدار نمی شد؛ خب حتما فکر می کنید من دچار سوء مصرف دارو هستم، نه باور کنید با حسن نیت تمام آن ها را با فواصلی طولانی و بخاطر عدم تاثیر آن ها خوردم، اما ممکن هم هست فکر کنید من از خوردن این افیونی ها لذت ویژه ای می برم، نه باور کنید دوز این داروها که بالا رود شما به زندگی و پویش که هیچ به مرگ و انفعال هم اهمیت نمی دهید، حالا می خواهم رازی را برای شما فاش کنم، من روزگاری عاشق دختری ۵۰ کیلویی شدم و اوضاع خوب پیش نرفت طوری که با هم  بودیم اما خب دیگر استفاده ای برای هم نداشتیم و ما دیگر از روزی هم را ندیدیم، خب خیلی سخت است بعد قریب ۳ سال ناگهان در تختخواب ۲ نفره ات یک قرص ۵۰ کیلویی ناپدید شود، بر خلاف ظاهر هنر-زده ام من آدم گرفتاری هستم و صبح ها تا ظهر نمی خوابم و تعهداتی شغلی و حقوقی به ارباب رجوع ها و مشتریانم داشتم، و واقعا نمی توانستم وقتم را پشت فرمان زیر باران گریه کنم یا درب خانه ی معشوق از من بریده بروم و راضی اش کنم برگردد و یا حتی بگردم از او بهتر پیدا کنم که دوپامین و اتیل فنیل آمینم را تامین کنم، رفتم دکتر قرص داد و گفت برو مشاوره، روز اول که پیش مشاور رفتم از من ۱ ساعت سوال پرسید و سر به سرم گذاشت، و چیزهایی یادداشت کرد، قرص ها را خوردم و حالم هر روز بدتر می شد طوری که شک کردم شاید اشتباها قرص عقب افتادن قاعدگی برایم تجویز کرده! خلاصه هفته گذشت و من کلافه به قرار دوم مشاور رفتم تا یک ساعت دیگر حرف بزنم، پرسید چه خبر و چه کردی و چه گذشت!  گفتم هیچ، دور و برم را شلوغ کردم و کمتر فکر می کنم و قرص ها را مرتب برای خواب می خورم، سوالی پرسید و احساس کردم قبلا به او جواب را داده بودم،  و سوال دیگری که مطمئن شدم هیج ایده ای از من و هفته گذشته و مشکل عاطفی ام ندارد، بیرون که رفتم از منشی وقت هفته بعدی را نگرفتم، مانده بودند قرص ها، که خوابم را تنظیم می کردند و حافظه ام را از کار می انداختند که اصلا از عشق که هیچ از بقیه احساسات هم فقط قسمت مربوط به معده و روده را درک می کردم، برای اینکه به زندگی ام برسم این قرص های ۵۰ میلی گرمی را تا روزی ۳ تا مصرف کردم، زمان گذشت و من آرام شدم حس کردم اگر قرص ها را هم نمی خوردم عشق خودش کوک دارد، کسی نباشد کوکش کند "هست" اما زنگ نمی زند، اما هرچه بود من آن دوره از زندگی ام را با همین قرص اداره کردم و دردم از تنهایی به بی پولی و شکست شغلی و غیره تعمیم پیدا نکرد،  اما حالا وقت ترک قرص های صورتی بود ، سه تا را دوتا کردم، دوتا را یکی، یکی را نصف؛ تا اینکه یک شب نصف یک قرص در ورق مانده بود و من آن را خوردم و خوابیدم و با خودم قرار گذاشتم دیگر هم نخرم. فردا شب رسید و من خوب می دانستم بدون قرص هم می توانم بخوابم،  اما مث همین امشب ساعت ها در تختخواب بیقراری کردم، نزدیک صبح طاقتم تمام شد و رفتم نزدیکترین داروخانه شبانه روزی، قرص را گرفتم و آمدم خانه روی تخت، خواستم بازش کنم، فکری به سرم رسید، قرص را روی بالش کنارم گذاشتم و هر دو باهم خوابیدیم،  از آن شب من همخواب ۵۰ کیلویی خود را به ۵۰ میلی گرم کاهش دادم،  خیلی هم رفتارهایشان شبیه بود، هردو آرام می خوابیدند، هر دو مایه آرامش بودند، از هیچکدام هم استفاده ای نمی کردم، فقط مهم بود روی تخت کنارم باشند تا بدانم که می توانم بخوابم.


ه-پ 


+ کاش نمیرفتی و بازم مینوشتی! 

+ الکی مثلا اینارو میم برا من نوشته باشه! خب ما هم ۳سال با هم بودیم و منم که ۵۰ کیلوام! کافی نیست؟:)

دلتنگ خودمم...
ما را در سایت دلتنگ خودمم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0deltangekhodamamf بازدید : 105 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 6:23