تکنیک روانشناسانه ی شهرزاد:)

ساخت وبلاگ

این چند روز تو آرامش نسبی گذشت

پستای قبلو که میخونم حس میکنم آخی من چقدر مظلوم بودم! 

و اینکه سعی میکنم نهایت تلاشمو در جهت اثبات عکس این قضیه انجام بدم. من، درسته تو دعوا و بحث با افراد غریبه تر، دهنم کلا بسته میشه و البته چه بهتر چون بعدش از اینکه دهن به دهن با یه مشت آدم .... گذاشتم پشیمون نمیشم، ولی خب هنوز اهرمی که بتونم باهاش انتقام بگیرم تو دست منه:) و اونم کسی نیست جز میم عزیزم!!! 

وقتی رابطه مون یه جورایی به هم خورد، و وسایلو براش پس فرستادم البته به اصرار خواهرش! خب سعی کردم که بزنم به بیخیالی. اما هی اومد و عذر خواهی کرد:) منم اینبار دیگه نه از در عصبانیت، بلکه از در مظلوم بازی وارد شدم. و کاری کردم که فکر کنه اوووووه چه ظلم بزرگی در حقم شده، که البته درست فکر میکنه. راستش میم آدمی نیست که جلو خانواده اش وایسه ولی کم کم داره طاقتش تموم میشه! و این اصلا به من مربوط نیست، من جز تکرار حقایق و یه سری مسائل کار دیگه ای انجام نمیدم.مثلا اینکه مدام التمااااس میکنه(به معنای واقعی کلمه) که بیا وسایلو پس بدم بهت... میگم که اصلا و ابدا! من دیگه حالم از اونا به هم میخوره اما حیف سه سالی که با عشق نگهشون داشتم حتی بلیت جاهایی که رفتیمو:) و اون بیشتر حرص میخوره از کاری که کرده و کردن! واسم اهمیتی نداره... راستش من دوسش دارم اما دیگه نه مثل سابق! بیشترین علت آشتیم باهاشم این بود که اولا دلم نسوزه از فرصتی که بهش ندادم، دو اینکه خواهراش بفهمن حرفاشون به هیچ جام نبوده (که خدایی بوده ها) و ما باز هم خوب و خوش و خرم با همدیگه ایم( که نیستیم!! خوب و خوش و خرم نیستیم! اون مدام عصبی از کارایی که کرده و منم با دست پس میزنم و با پا پیش میکشم) 

سه سال رابطه چیزی نبوده که بشه به این آسونی ازش چشم پوشی کرد، اونم با کسی که اوووووه کل تهران و کرجو باهاش رفتم و اومدم... کسی که n تا فولدر عکس داریم با هم. کسی که تو دانشگاه همه فکر میکنن شوهرمه! نمیشه بیخیال شد که! ولی خب از این به بعد، هیچی مثل از این به قبل نخواهد بود. و من که تا همین دو هفته پیش مثل آینه صاف بودم باهاش، حالا مجبوووورم که با سیاست رفتار کنم. صرفاً جهت انتقام! 

خدا نکنه کسی احساسش عوض شه... خدا نکنه که هدفت تو زندگی بد شه... 

از یه طرفم میخوام جدی دنبال کارای بورسیه باشم و زبانمو تقویت کنم که واسه دکترا برم اگه بشه... استادم میگه برو آلمان اما نمیدونم چرا حس خوبی به اونجا ندارم! (نه که فرستادن دنبالم حالا!!!) اگه بورسیه هم نشه بگیرم به هر حال ۶ماه فرصت که میرم:) اون ۶ماه سعی میکنم اونجا حسابی جامو محکم کنم و نگهم دارن. حالا اینا برنامه های دو سال به بعد آینده س:) 

دیروز رفتیم و کلی عکس انداختیم. گفتن ادیت شده و شب برامون سندش میکنن. با میم نه ها:-| میم حالا حالاها باید بمونه تا باهاش برم بیرون. 

عکسام بیاد اینجا آپلود میکنم یکیشو... البته رمزی. کسی که زیاد اینجارو نمیخونه اما خب، بهتره شناسایی نشم:)))

+ امتحانا این وسط چی میگن من نمیدونم! 

+ راجع به تیتر؛ تکنیک دایورت کردنو به خودم پیشنهاد کردم و تا الان که خوب جواب داده. تا دیدی داری عصبی میشی چند بار بگو گور باباش! بعدشم یه آهنگ ترجیحا از لانا پلی کن و باهاش بلند بخون. خیلی هم خوب:)

دلتنگ خودمم...
ما را در سایت دلتنگ خودمم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0deltangekhodamamf بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت: 7:05